هوای بهاری سردشده است! و من از عشق لبریزم چنان گرمم چنان با یاد تو در خویش سرگرمم که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است هوا سرد است اما من به شور و شوق دلگرمم چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است تو را هرشب درون خواب میبینم تمام دسته گلهای اردیبهشت ماه را در راه میچینم و وقتی از میان کوچه میآیی و وقتی قامتت را در زلال اشک میبینم به خود آرام میگویم دوباره خواب میبینم دوباره وعدهی دیدارمان در خواب شب باشد بیا، من دستههای گل اردیبهشت ماه را در راه میچینم و باران که ببارد دوباره شاعر میشوم میتوانم برايت شعری بگويم از تمام حرفهايی كه نمیزنم از جادههايی كه بی تو قدم زدم از پنجرههايی كه از آن نديدمت از روزهایی كه بی تو هدر شدند میتوانم شعری باشم و بر لبهايت زمزمه شوم باران كافیست برايم كه دوباره عاشقت شوم توچتر بگیر باران هیچ عاشقی را سالم به مقصد نمیرساند
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|